رژیا پرهام – تورنتو
مشغول دست شستن بودم که پسرکی حدوداً چهارساله وارد دستشوییِ زنانهٔ مرکز خرید شد و از کنارم گذشت. مؤدبانه صحبت میکرد و میگفت، دفعهٔ بعد وقتی ستارههاش ده تا شد، یک آدمک دیگر از مجموعهاش را میخرد، ولی این بار که مادرش پول ندارد، اشکال ندارد که نخریده است!
مادر که خسته بهنظر میآمد، بابت درک او تشکر کرد و خواست کاپشنش را دربیاورد و داخل کالسکه بگذارد، پسرک بدون معطلی انجام داد. بعد از چند دقیقه، مادر از او خواست کیفش را نگه دارد، همچنان که تعریف میکرد گوش داد.
برای پسرکی به سن و سال او آنهمه بزرگواری و حرف گوش دادن جالب بود!
خودم را با کیفم مشغول کردم و زیرچشمی نگاهش کردم. مادرش کالسکه را تا انتهای راهرو برد و بعد دخترکش را که بهنظر شش هفت ماهه میآمد، از کالسکه بیرون آورد. پسرک همزمان مشغول بود و صحبت میکرد.
بعد از چند ثانیه سکوت، به مادرش گفت فکر میکند آن دستشویی (دستشویی مخصوص معلولان و بچهدارها) برای آنها زیادی بزرگ باشد.
مادرش بدون کوچکترین اعتراض یا مخالفتی با لحنی دوستانه پرسید: «پیشنهاد بهتری داری؟» پسرک چند قدمی جلو آمد، سرش را خم کرد و از پایین چند دستشویی را بررسی کرد تا ببیند کدام خالیست و کسی داخلش نیست. یکی را پیدا کرد و با اشارهٔ دست به مادرش گفت: «این یکی! این خیلی خوبه.»
مادر بیهیچ بهانهای دخترک را داخل کالسکه گذاشت، قفلهای کمربندش را بست و بهسمت دستشویی مورد نظر پسرک رفت. با هم داخل شدند. مادر گفت: «خب، انتخاب خوبیه، ولی فکر میکنی به اندازهٔ هر سه نفر ما جا داشته باشه؟»
پسرک گفت: «ممممم…» و از دستشویی بیرون دوید و بهسمت دستشویی بزرگ قبلی رفت. نگاهی به اتاقک انداخت و گفت: «نه، اونجا جا نمیشیم. همین که اول خواستیم بریم، بهتره.»
مادر با لحنی مهربان تشکر کرد که مورد دیگری را هم امتحان کردند و دوباره مشغول بازکردنِ قفلهای کالسکهٔ دخترک شد.
همچنان که از دستشویی خارج میشدم، با خودم فکر کردم «احترام» همیشه دوطرفه است.